
زندگینامه شهید علی محمد جمشیدی
هرگاه سجاده تو را می گشاییم،لحظه های زیبایی را که در میان آن داشتی در پیش چشمانمان می آید. سجده های طولانی و بی ریای تو و لغزش قطرات اشکهایت بر روی سجاده،هنوز هم بوی ترا در مشام ما زنده نگه داشته است.
شهید علی محمد جمشیدی فرزند محمد ابراهیم در تاریخ 1334/4/7 در روستای گوشه شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. تحصیلات شهید در حد خواندن و نوشتن بود . در تاریخ 1355/8/18 ازدواج کرد که حاصل این ازدواح 3 دختر و 2 پسر می باشد و از طریق بسیج سپاه پاسداران بروجرد به جبهه اعزام شد و در تاریخ 1363/12/22 در منطقه عملیاتی بدر - خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به بدن توسط دشمن بعثی به شهادت رسید . پیکر شهید را در شهرستان دورود به خاک سپردند .
روحش شاد و یادش گرامی.
هرگاه سجاده تو را می گشاییم،لحظه های زیبایی را که در میان آن داشتی در پیش چشمانمان می آید. سجده های طولانی و بی ریای تو و لغزش قطرات اشکهایت بر روی سجاده،هنوز هم بوی ترا در مشام ما زنده نگه داشته است.
شهید علی محمد جمشیدی فرزند محمد ابراهیم در تاریخ 1334/4/7 در روستای گوشه شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. تحصیلات شهید در حد خواندن و نوشتن بود . در تاریخ 1355/8/18 ازدواج کرد که حاصل این ازدواح 3 دختر و 2 پسر می باشد و از طریق بسیج سپاه پاسداران بروجرد به جبهه اعزام شد و در تاریخ 1363/12/22 در منطقه عملیاتی بدر - خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به بدن توسط دشمن بعثی به شهادت رسید . پیکر شهید را در شهرستان دورود به خاک سپردند .
روحش شاد و یادش گرامی.
خاطره شهيد علي محمد جمشيدي از همسايه شهيد
شهيد علي محد جمشيدي خلي بين مردم جا داشتند و ايشان انساني خداشناس با مردم و ديندار بودند و كسي به ياد ندارد حتي مورچه اي را رنجيده باشد وقت اذان كه مي شود ايشان با بلندي مي رفتند و با صداي خوش و رسا اذان را تلاوت مي كردند و همه را به سوي خدا دعوت مي كردند و من از همان بچگي به آهنگ خوش ايشان اذان ايشان عادت كرده بودمن و از صحبتهاي كه اين كشاورز ساده براي ما مي گفتند حالا تعجب مي كنم با و جود اينكه ايشان چندان سواد نداشتند آنچنان مقابل هستي و جهان آفرينش را به ما چيزي از دنيا نمي دانستيم و تازه ديدمان نسبت به اطرافيان در حال شكل گيري بود در ذهنمان جا دادند كه من هيچ وقت نمي توانم نسبت به آن آموخته بي تفاوت باشم و بلكه براي آنها خيلي مهم اورزش قائلم ماند و حجاب نمان و ... ايشان واقعا يكي از بهترين معلمان من بودند و بعد از ايشان دگر آرزوي آن حال و هواي اذان و آن غروب زيبا و سكوتي كه با صداي ايشان آن را مي شكست به دلم مانده يادم هست صحبتهاي قشنگ ايشان آنچنان مرا در خود فرو مي برد كه گويي سالهاست با اين برادر در خود فرو مي برد كه گويي سالهاست با اين مسائل سر و كار دارم واقعاً حال و هواي عاشقانه اي داشتم و هر چه صحبتهايش را گوش مي دادم باز هم احساس مي كردم به آنها احتياج دارم و هيچ وقت خسته نمي شدم و حالا هم كه جوان شده ام و چند برابر بزرگتر از آن وقتها هستم نمي توان دروازه آن روزهاي شيرين را بگشايم حالا كه درك بيشتري دارم عقلم گنجايش بيشتري دارد اما صحبتهاي هيچ كس به آن اندازه مرا به خود جذب نمي كرد و نمي كند و دلم را تا آن حد نرم و آرام نمي كند و ايشان علاقه زيادي به ادامه تحصيل داشتند و نه اينكه فقط من بگوييم همه مي گويند بزرگتر من آرزوي ايشان شهادت بوده است و خوشا به ما ايشان كه آنقدر به خداوند نزديك بودند و كه خدا ايشان را به آرزويشان رساندند و درجه والاي شهادت را به ايشان تقديم كرد يك روز كه دختري 3-4 ساله ايشان لب حوض نشسته بود و با كسي هم حرف نمي زدد و با صداي خود رويي كه در جلوي در نگهداشته شد از جا پريد با شوق در را باز كرد او چشم انتظار پدر بود ولي وسايل پدر را آورده بودند و بين اين وسايل دفتر چه خاطراتي بود كه در صفحات آخر آن چنين نوشته شده بود امشب شب شهادت بانو فاطمه زهراست بايد خود را براي حمله آماده كنيم حالا كه حنا در دست دارم و دعاي توسل و زيارت عاشورا را جمعاً خوانديم احساس مي كنم خيلي دلم سبك شده و خدايا همه مردم را به آرزويشان برسان ايشان هميشه خوبي ما را اول براي ديگران مي خواستند و بعد براي خود.خود سختيها ما را متحمل مي شدند و تا ديگران در آسايش باشند و يك روز يكي از دوستان ايشان به منزل شهيد رفتند و گفتند كه همان شب تير خورده اند اما اينكه اسير هستد و يا شهيد شده باشند با خداست و اين چشم براه خانواده و فرزندان تا چهارده سال ادامه داشت
شهيد علي محد جمشيدي خلي بين مردم جا داشتند و ايشان انساني خداشناس با مردم و ديندار بودند و كسي به ياد ندارد حتي مورچه اي را رنجيده باشد وقت اذان كه مي شود ايشان با بلندي مي رفتند و با صداي خوش و رسا اذان را تلاوت مي كردند و همه را به سوي خدا دعوت مي كردند و من از همان بچگي به آهنگ خوش ايشان اذان ايشان عادت كرده بودمن و از صحبتهاي كه اين كشاورز ساده براي ما مي گفتند حالا تعجب مي كنم با و جود اينكه ايشان چندان سواد نداشتند آنچنان مقابل هستي و جهان آفرينش را به ما چيزي از دنيا نمي دانستيم و تازه ديدمان نسبت به اطرافيان در حال شكل گيري بود در ذهنمان جا دادند كه من هيچ وقت نمي توانم نسبت به آن آموخته بي تفاوت باشم و بلكه براي آنها خيلي مهم اورزش قائلم ماند و حجاب نمان و ... ايشان واقعا يكي از بهترين معلمان من بودند و بعد از ايشان دگر آرزوي آن حال و هواي اذان و آن غروب زيبا و سكوتي كه با صداي ايشان آن را مي شكست به دلم مانده يادم هست صحبتهاي قشنگ ايشان آنچنان مرا در خود فرو مي برد كه گويي سالهاست با اين برادر در خود فرو مي برد كه گويي سالهاست با اين مسائل سر و كار دارم واقعاً حال و هواي عاشقانه اي داشتم و هر چه صحبتهايش را گوش مي دادم باز هم احساس مي كردم به آنها احتياج دارم و هيچ وقت خسته نمي شدم و حالا هم كه جوان شده ام و چند برابر بزرگتر از آن وقتها هستم نمي توان دروازه آن روزهاي شيرين را بگشايم حالا كه درك بيشتري دارم عقلم گنجايش بيشتري دارد اما صحبتهاي هيچ كس به آن اندازه مرا به خود جذب نمي كرد و نمي كند و دلم را تا آن حد نرم و آرام نمي كند و ايشان علاقه زيادي به ادامه تحصيل داشتند و نه اينكه فقط من بگوييم همه مي گويند بزرگتر من آرزوي ايشان شهادت بوده است و خوشا به ما ايشان كه آنقدر به خداوند نزديك بودند و كه خدا ايشان را به آرزويشان رساندند و درجه والاي شهادت را به ايشان تقديم كرد يك روز كه دختري 3-4 ساله ايشان لب حوض نشسته بود و با كسي هم حرف نمي زدد و با صداي خود رويي كه در جلوي در نگهداشته شد از جا پريد با شوق در را باز كرد او چشم انتظار پدر بود ولي وسايل پدر را آورده بودند و بين اين وسايل دفتر چه خاطراتي بود كه در صفحات آخر آن چنين نوشته شده بود امشب شب شهادت بانو فاطمه زهراست بايد خود را براي حمله آماده كنيم حالا كه حنا در دست دارم و دعاي توسل و زيارت عاشورا را جمعاً خوانديم احساس مي كنم خيلي دلم سبك شده و خدايا همه مردم را به آرزويشان برسان ايشان هميشه خوبي ما را اول براي ديگران مي خواستند و بعد براي خود.خود سختيها ما را متحمل مي شدند و تا ديگران در آسايش باشند و يك روز يكي از دوستان ايشان به منزل شهيد رفتند و گفتند كه همان شب تير خورده اند اما اينكه اسير هستد و يا شهيد شده باشند با خداست و اين چشم براه خانواده و فرزندان تا چهارده سال ادامه داشت


