بسمه تعالی
برگۀ خلاصه نویسی کتب دفاع مقدس
عنوان کتاب: حوالی آسمان
نویسنده/مولف: محمدتقی عزیزیان
موضوع:یادنامه شهدای شهرستان دوره چگنی
ناشر: آیین احمد
شمارگان: 1100 نسخه
قطع: رقعی/255صفحه
نوبت و سال نشر: اول/1393
« حوالی آسمان »
این کتاب، در ژانر خاطره و در قالب یادنامه نگاشته شده است. مولف پس از جمعآوری مطالب، خاطرات، زندگینامه و اسناد رسمی و غیررسمی 44 تن از شهدای شهرستان دوره چگنی ، خاطرات را بازنویسی کرده و سایر مطالب را با رعایت سندیت و اصل امانتداری در ذیل زندگینامه و خاطرات آورده و دست به تألیف کتاب میزند. در پایان مطالب تألیف شده به تأیید شورای کارشناسی و تأیید مؤلف میرسد.
محتوای کتاب: این کتاب مختصری از زندگینامه، نمونه هایی از خاطرات و چند برگ اسناد از دستنوشتهها و یا احکتم مأموریت147 تن از شهدای شهرستان دوره چگنی است.
برشی از متن کتاب:
ارتفاع تفنگها
اوج گرمای تابستان بود. آفتاب داغ به زمین که میتابید، نورش بر میگشت و صورت آدمها را قلقلک میداد. عرق باریکی از بیخ گوش مردهای سر مزرعه، سرازیر و توی محاسنشان، گم میشد.
سه روز بیشتر از مرداد ماه هزار و سیصد و چهل و هشت، نگذشته بود. چوپانهای دوروبر خرم آباد، پیش گله ها، سرشان را زیر سایه درختان بلوط گرفته بودند و لم داده بودند روی کمرها.
کمی آن طرف تر به شهر میرسیدیم. دیوارهای شهر، از بغل دستمان رد میشد. مشهدی ولی ، کم کم از کارکشاورزی دست کشید و به خانه آمد. خدا، پسری را بهش هدیه کرده بود. اسمش را خیرالله گذاشت.
خیرالله، علاقه خاصی به درس و مدرسه داشت. هفت ساله که شد، بدون معطلی برای دبستان ثبت نام کرد. پشت میز های نوشتن و خواندن نشست. از همان ثانیه های اول دوره ابتدایی، مشق ایثار میکرد و آزادگی. با پشتکار خوب و تلاش فراوان دوره ابتدایی را پشت سر گذاشت. حالا قد کشیده بود و استخواندار شده بود. برای دوره راهنمایی به مدرسه رفت و دوباره سروکارش به کتابوقلم افتاد. راهنمایی را هم با همان توانوقدرت دوران ابتدایی گذراند.
برای خودش مردی شده بود. قدوقوارهای به هم زده بود. پشت لبهایش داشت سبز میشد که وارد دبیرستان شد. دبیرستان فرصت خوبی بود برای فعالیتهای اجتماعی و حضور در صحنههای مختلف انقلابی. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت.
دو، سه سالی میشد که جنگ زبانه میکشید و خانه ها را روی هم درو میکرد؛ اما چون سن و سالی نداشت و قدش به ارتفاع تفنگها نمیرسید، رخصت حضور در میدان را پیدا نکرده بود. تا اینکه بالاخره موفق شد لباس خاکی بسیج را بپوشد و شانه به شانه با مردهای آسمانی، در جبهه ها حضور یابد.
سرانجام، بيست و چهارم ديماه هزارو سیصدوشصتوپنج، در حالی که امدادگر بود و بچههای شهید و زخمی را جابه جا میکرد. در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شكم شهيد شد.
خاطره از شهید کریم احمدی سبزوار- راوی- همرزم
شب بود و نسیم ملایمی می وزید. با كريم به در خانه یکی از اعضای پایگاه مقاومت روستا رفتیم. مي خواستيم او را براي نگهباني به مسجد ببريم. هرچه باهاش حرف مي زديم، فايده نداشت. قانع نمی شد یا شاید هم نمي خواست همراهمان بيايد. خلاصه ساز مخالف می زد وهر بار حرفی می زد تا این که گفت:
- خسته ام مي خوام بخوابم!
كريم با لبخند هميشگي اش به او گفت:
- برا خواب، فرصتمون زياده! اينقدر زير این خاک بخوابیم که خسته بشیم. بذار از بیداریهامون استفاده کنیم!
وصيت نامه شهيد كريم احمدي سبزواري
بارالها! مرا از سپاه خويش قرار بده! زيرا سپاهيان تو پيروزند. خدايا تو را سوگند به ثارالله، جندالله را در لشکر روحالله، براي شكست عدوالله، استقرار حزبالله و زمينه سازي حكومت جهاني بقيه الله، حمايت كن!
ابتدا هدف از دانشگاه براي اين بنده عاصي درس خواندن بود تا اين كه اخلاص نيروهاي رزمنده اسلام را ديدم و هدفشان كه همان مسير الله است. از زماني كه قدم به مسيرشان نهادم احساس حقارت و ضعف نمودم؛ زيرا كه اين دانشگاه معنوي انسان هايي مي سازد كه رو به كمال الهي درحركت هستند. آنها واقعاً عني احد الحسين يعني يكي از دو خوب كه پيروزي يا شهادت است را درك نمودند و در قلبشان جاي گرفته است.
خدا ان شاء الله اين انسان هاي پاك را همنشين اولياءو بزرگان قرار دهد و اما من ضعيف نيز مي كوشم كه قطره اي از اين اقيانوس هاي بيكران باشم؛ ولي افسوس كه مگر به لطف و كرم پروردگار. برادران عزيز! فرمان امام را به قلب بگذاريد و به سوي جبهه ها روانه شويد. جبهه چون كارخانه انسان سازي است. درون ساخته مي شود... دعا براي امام و رزمندگان اسلام را فراموش نكنيد!
پدر عزيز و مادر گرامي! مرا حلال كنيد. زيرا شما خيلي با من زحمت كشيده ايد و من نتوانسته ام آنها را جبران كنم و دين شما را ادا نمايم. به بزرگي خودتان ببخشيد و ناراحتي نكنيد؛ دشمنان را شاد نكنيد. صبر شما عبادت است. برادرم، محمد حسين! راه اين حقير را ادامه بده! ثابت قدم باش و از قول من از خواهران و خواهرزاده ها و برادران و برادرزاده ها و عمويم و عموزاده هايم حلاليت بطلب و بگو مرا حلال كنيد! اين جمله را حتماً از سر قبر من بخوان كه من از همه اقوام، خويشان و دوستان مسلمان راضي هستم. شما نيز مرا حلال كنيد.اگر شما را ناراحت كرده ام يا غيبت شما را نموده ام، مرا حلال كنيد! شايد در جوار الهي جاي خيلي كوچكي داشته باشم.
همسرم! به تو سفارش مي كنم كه حجاب را رعايت كني. احكام اسلام را فراموش نكني. صبر داشته باشي!
دختر مهربانم! به تو سفارش مي كنم كه فاطمه گونه باشي. تا آنجايي كه مي تواني تحصيل كني. به حوزه بروي، درس طلبگي را فرابگيري! حزب الهي باشي! نمونه باشي! ... اگر بزرگ شدي نمازها و روزه هاي پدرت را قضا كن. هر مقدار كه توانستي. همسرم از مادرت و برادرانت و ديگران از قول من حلاليت بطلب و بگو مرا حلال نمايند!
تو اي همسرم! تو مرا حلال نما و فرزندان را بنحو احسن تربيت كن و همچون زينب ادامه دهنده راهم باشيد و گريه و زاري نكن تا دشمنان بفهمند كه اگر همه در راه اسلام فدا شويم، باز لطف پروردگار شامل حالمان شده و همچنين بايد از حسن يك حسين بسازي و از فاطمه يك زينب و تو اي برادرم! اميدوارم كه پيشرفت نمايي و در آينده يك مهره ارزنده براي انقلاب باشي و فداكاري نمايي و به دشمنان فرصت ندهي تا در ميان شما رخنه كنند و شما را از هم بپاشند. شما اي خواهران! بر من گريه نكنيد زيرا دشمنان انقلاب خوشحال خواهند شد. همگي امام را دعا كنيد. رزمندگان را نيز دعا كنيد. نماز بپا داريد. روزه را بپا داريد. خدا را همواره در نظر داشته باشيد؛ زيرا اوست كه خلق مي كند و دوباره مي برد و هميشه ما را زير نظر دارد.
پرودگارا تو را شكر مي كنم كه توفيق خدمت در راهت را به من عطاء فرمودي. بر اين حقير ترحم نموده، قطرهي وجود مرا، وارد درياي بيكرانت كردي.همين بس كه مرا در جوار راهيان راهت قرارم دادي. بار پرودگارا به تمام محبان درگاهت قسم كه اين بنده ضعيف را در راه خدمت به اسلام ثابت قدم بدار! اگر خواستي جانم را بگيري از فيض شهادت محروم نساز! اينك كه دشمنان اسلام كمر به نابودي اسلام بستهاند آنها را خوار و ذليل گردان. پرچم اسلام را در سراسر اين كره خاكي به اهتزازدر بياور و به پرچمدار انقلاب اسلامي ايران- امام خميني(ره)- طول عمر عنايت فرما و امام زمان را از ما راضي و خشنود بگردان آمين يارب العالمين!
والسلام