پنج شنبه، 27 ارديبهشت، 1403
Slider

شهید شاهپور سلیمانی



خاطرات شهيد شاهپور سليماني به نقل از برادر شهيد
در راه بازگشت بوديم سوار بر يك دستگاه اتوبوس همراه بچه هاي گروه به سوي خانه رهسپار بوديم همه در حال و هواي خانه به سر مي بردند هر كدام براي وارد شدن به خانه و گذراندن مرخصي كه بعد از يك عمليات موفقيت آميز براي آنها در نظر گرفته شده بود چه نقشه هاي كه نكشيده بودند يكي برنامه سفر با خانواده را طرح ريزي مي كرد يكي ديگر رسيدگي بهخاطر فرا رسيدن تابستان وتعطيلي بچه هايش كه در مدرسه درس مي خواندن به فكر فراهم كردن توشه اي براي رفتن به مشهد مقدس و يارت امام رضا (ع) بود يكي ديگر در فكر تدارك و مهيا كردن بساط ازدواجش بود و ديگر ي و اين وضعيت در صورتي بود كه در درست 8 روز بيشتر از اين حتي يكي از آنها فرصت فكر كردن درباره هيچكدام از اين مسائل را نداشتند بلكه در فكر تنظيم وصيت نامه و انجام سفارشات قبل از عمليات بودند تصورش را بكنيد عبور يك ستون 90 نفري از ميان نيوهاي دشمن كه به علت محمدويت نفرات همگي مجبور بودند به سلاح نيمه سنگين مسلح باشند بيشتر به يك فيلم سينماي غير واقعي مي ماند تا به يك عمليات برنامه ريزي شده و حساب شدهدوشبانه روز راهپيماي طاقت فرسا و دلهره انگيز از اين جهت كهمجبور بوديم شبها از ميان نيروهاي عراقي عبور كنم و تنها يك اشتباه كوچك از جانب يك نفر جان همه گروه را به خطر مي انداخت حركت در شب و مخفي شدن در مناطق كه از ديد دشمن پنهان بود هر كسي را از پا مي انداخت بجز كساني كه رفتن در اين راه هدف مي دانستند تصرف شهر مرزي ماهوت آنهم از منطقه اي كه انتظار حمله از آنجا را هيچكس نداشت كار هر كسي و هر نيروي نبود بعد از استقرار در بلنديهاي گامو و شهر ماموت و مقاومتي كهمنجر به شهادت عده زيادي از بچه ها شد نيروهاي كمكي بهما ملحق شده وبا اصطلاح منطقه تثبيت شد ما براي استراحت به پشت خط بر گشتيم و از منطقه بو كان به وسيله اتو بوس عازم مرخصي شديم ساعت 4/30 بعد از ظهر سوار بر اتو بوس حركت كرديم با توجه به اعتراض بچه ها بهسرعت كمي كه اتو بوس داشت به آقاي راننده بدون توجه به اعتراض آنها به راه خودش ادامه مي داد هر چه به غروب آفتاب نزديكتر مي شديم حالت بچه ها عجيب تر مي شد در سنگيني تمام فضاي اتو بوس را گرفته بود راه پر خطري بود وجود نيوهاي منافق در اين منطقه اين جاده را بخصوص در شب ناامن كرده بود و ترس همگي از درگير شدن با آنها بود بخصوص كه در اتو بوس هيچ اسلحه اي همه وجود نداشت كه شود با آن اندك مقاومت يا دفاعي كرد خيلي عجيب و غير منتظر بود نيروهاي كه تيپ هاي زرهي عراق را در مناطق مختلف از پادر آورده و شكست داده بودند از يك مشت منافق بزدل مي ترسيدند و اين محصول همان بي برنامگي و نا هماهنگي و عدم پيش بيني صحيح از طرف يك عده افراد سود جو بودند زيرا در شهرديواندره همگي به راننده گفتنند جاده نا امن است شب را بمانيم فردا حركت كنيم ولي راننده كه فقط به فكر منفعت خويش بود و كرايه اين راه را در مدت زمان كمتري مي خواست قبول نكرد بالاخره ساعت 8/30 شب و پايان همه انتظارها بيم و اميدها در كيلو متري شهر سنندج فرارسيد يك گروه از نيروهاي وابسته به حزب كومله كردستان جلوي اتوبوس را سد كردند و راننده براي صحبت كردن با آنها و اينكه اوراننده سخصي است و در مقابل كرايه مي گيرد پياده شد در اين چند لحظه كه راننده مشغول صحبت بود هر كس با خود آگاه فكري از مغزش خطور كرد و من نيز به ياد روزي افتادم كه در بو كان با او رفتن ماشين مورزيكي از بچه ها اقدام به تراشيدن سر و صورت كرده بودم وقتي بچه ها فهميدن به من اعتراض كردند خودم هم لحظه اي ترديد كردم . ولي با هو اين كه آن كمنطقه در اين فصل داشت اين كار واقعاً دلچسب بود و نيز از عنايتي كه دراين كار نهفته بود غافل نبودم علي رغم اعتراض كهبچه ها نسبت به اين كار من كردند اكثراً خود را به وسيله همين ماشينمورز به شكل من در آوردند بسر و صورتشان را اصلاح كردند در همين خيالات بودم كه اشاره دست آقاي حسن زاده كه روي صندلي كناري من نشسته بود مرا به خود آورد بگو مگو هاي بچه ها و نيروهاي راهزن بالا گرفته بود آنها مي گفتند كه پياده شويد و بچه ها قبول نمي كردند و در اين لحظه يكي از آنها داخل اتو بوس شد و خواست بگويد پاسداران و روحانيون داخل اتو بوس پياده شوند ولي با ديدن چهره هاي و سر هاي ترشيده بچه ها چيزي در اين مورد نگفت و فقط دستور پياده شدن داده وقتي كه با امتناع بچه ها رو برو ش به وسيله بيسيم با فرمانده شان تماس گرفت و او نيز در مقابل دستور شليك به طرف اتو بوس را صادر كرد عجب لحظه اي بود واقعاً در اين مواقع قلم و زبان درمانده از توصيفند در يك چشم به هم زدن ازيك اتو بوس تنها اسكتي كه پر از دود باروت و بوي خون شده بود باقي ماند بچه ها ديگر نمي دانستند چكار كنند خيلي ها تير خورده بودند عده اي شهيد شده بودند و معدودي هم غكر مي كردند شهيد شدند بعد از اتمام تير اندازي يكي از برادران بنام هوشنگ قائد رحمت كه بر اثر اصابت چند گلوله يك دستش از ناحيه باز و قطع شده بود بلند شد و گفت بچه ها من پياده مي شوم ببين چه اتفاقي مي افتد و با اين كلمات سكوت حاكم بر اتو بوس تير باران شود را شكست به محض پياده شن آن دژخميان سيه دل در بيرون اتوبوس او را به رگبار بستند بعد از از اين واقعه يكي از آنها به صدا در آمدو گفت اگر پياده نشويد اتو بوس را با آر پي چي مي زنيم با گفتن اين حرف ما كه مي دانستيم آنها هرچه بگويند عمل مي كنند اگر پياده شويم و در بيرون از اتو بوس ما را بكشند بهتر است تا جنازه برادراني كه در حين تير اندازي شهيد شده اند در آتش بسوزد با اين اوضاع يكي يكي پياده شديم من قبل از پياده شدن شهادت من ميرزا حسن زاده آگاه بودم و مي دانستم همراه ما پياده نمي شود و در اين دو راهي راهش را از ما جدا كرده است و شربت شهادت نوشيده است ولي انتظار پياده شدن بچه هاي ديگر بخوص برادر خودم را كه او نيز با رفقايش در همين اتو بوس بود را مي كشيد مو چه انتظار سخت و جانكاهي بود ولي اين انتظار او و همراهانش در اين باز گشت راه رفتن را مي جستند و از اين دو راهي شاهراه را بر گزيدند و آنها ثابت كردند كه از راه بازگشت نيز مي شود رفت اگر مرد راه باشي همه ايت اتفاقات دست به دست هم داده اند بودند تا آنها به هدف نهايي خود برسند در اين واقعه برادرم شاهپور سليماني همراه ها 4 نفر ديگر از برادران پاسدار وو بيسيجي به درجه رفيع شهادت نائل آمدند بعد از پياده شدن از ماشين ما را به راه انداختن و چند كيلو متري از جاده دور كردند در نقطه اي ما را جمع كردند و مدتي صحبت و به اصطلاح نصيب و بعد هم مقداري جستجو براي يافتن برادر كه به احتمال ضعيف پاسدار و يارهاي بودند و نيز بعد از اطلاع از محاصره شدن توسط نيروهاي خودي ما را رها كردند و با استفاده از تاريكي شب اندكي آن باقي مانده بود چون در اين لحظه ساعت به 3/5 بامداد رسيده بود رفتنند ما نيز همراه مجروحان كه از درد به خود مي پيچيدند و از آنها بدتر ما كه كاري از دستمان بر نمي آمد تا برايشان انجام دهيم بر گشتم تا به سمت جاده آمديم و تا صبح كه با استفاد از روشناي آفتاب جاده را پيدا كرديم و مجروحان را فرستاديم وقتي به سراغ شهدا آمديم آنها را انتقال داده بودند و ما دست خالي با كوله باري از غم و اندوه و تصور اينكه چگونه با اين اوضاع به وجود آمده به خانه بر گرديم به راه افتاديم
كجايد اي شهيدان خداي
بلا جويا دشت كربلاي
شهدا كليد داران كعبه شيدائي اند
كعبه شيداي كربلاست

مصاحبه ها

  • همه
  • مصاحبه ها

آثار و تألیفات دفاع مقدس

فیلم ها

تصاویر